مردان ز جان خویش نه آسان گذشته اند


خون خورده اند تا ز سر جان گذشته اند

گردیده است آب دل رهروان عشق


تا از پل شکسته امکان گذشته اند

فردای باز خواست چه آسوده خاطرند


امروز آن کسان که ز سامان گذشته اند

از صدر تا رسند بزرگان به آستان


از عالم آستانه نشینان گذشته اند

پروانه حلاوت افکار صائبند


آن طوطیان که از شکرستان گذشته اند